۱۳۸۷ آبان ۷, سه‌شنبه

فراقتیه

1- دلیلی توی زندگی آدم نیست که حتماً اینجا حرف دلش رو بزنه ، میتونه یک چیزی که قشنگه رو هم بذاره ، اون هم برای خودش ، مگه نه ؟
2- يک برنامه‌نويس و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامه‌نويس رو به مهندس کرد و گفت: مايلى با همديگر بازى کنيم؟ مهندس که مي‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد. برنامه‌نويس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما يک سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي‌کنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من ۵ دلار به شما مي‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با برنامه‌نويس بازى کند.
برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست که وقتى از تپه بالا مي‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائين مي‌آيد ۴ پا؟» برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزى کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخورى پيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نويس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد ..

۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

حکایت

1- روزی شاه عباس از وزير خود پرسيد:"امسال اوضاع اقتصادي كشور چگونه است؟"وزير گفت:"الحمدالله به گونه اي است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند!"شاه عباس گفت:"نادان! اگر اوضاع مالي مردم خوب بود مي بايست كفاشان به مكه مي رفتند نه پينه دوزان، چون مردم نمي توانند كفش بخرند ناچار به تعميرش مي پردازند، بررسي كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم.
2- مردي در كنار رودخانه‌اي ايستاده بود. ناگهان صداي فريادي را مي‌شنود و متوجه مي‌شود كه كسي در حال غرق شدن است. فوراً به آب مي‌پرد و او را نجات مي‌دهد. اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را مي‌شنود و باز به آب مي‌پرد و دو نفر ديگر را نجات مي‌دهد. اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك مي‌خواهند مي‌شنود. او تمام روز را صرف نجات افرادي مي‌كند كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده‌اند غافل از اين كه چند قدمي بالاتر ديوانه‌اي مردم را يكي يكي به رودخانه مي‌انداخت.
3- موسي(ع) در راهي شيطان را ديد,در ضمن گفتگويي از او پرسيد:چه گناهي است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او آنچنان مسلط مي شوي كه هر كجا بخواهي او را مي كشاني؟شيطان گفت:انساني كه از عمل نيك خود خوشحال باشد آنرا بسيار تصور كند ولي گناهش را كوچك و ناچيز بشمرد ,من بر او مسلط مي شوم.

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

اصلاحیه

1- نوشتن یک متن از نیچه ، هیچ دلیلی برای بیان عقاید نمیتونه باشه ، میتونه بیانگر این باشه که حتی بزرگترین فلاسفه هم ممکنه دری وری گفته باشند ..
2- ندارد
3- ندارد

بازخوانی اولین بار

1- بازخوانی اولین بار ، کاری بس نکوهیده بود ، بر مرور ایام . شرمنده که آدرسش و در اختیارتون نمیذارم چون یک حرفهایی مال یک زمانهایی هست که زده شده و الان کاملاً مسخره هستش .
2- فردریش نیچه : دری وری گفته بود ، برخورد ، پاکش کردم .
3- مصطفی در 22 سپتامبر سال 03 : امشب گفتم برم يه چرخي توي خيابونهاي اطراف بزنم ... سكوت مطلق . هر از گاهي صداي آدميزاده اي ميومد كه داشت رد ميشد.. سكوت بود و سكوت . باد مطبوع پاييزي روح زندگي رو به من ميبخشيد .. اونقدر لطيف بود كه من گريم گرفت .. احساس سبكي ميكردم . خودم رو داده بودم دست باد .. يك قطره اشك سرازير شد و من اون رو مزه مزه كردم .. خوش طعم بود .. شور نبود !‌عجيب بود .. اشكي كه شور نبود خسته بودم از اينهمه آداب لاجرم نشسته بر دل خسته بودم به سمت خانه برگشتم و فكر كردم و گفتم روزي دگر بار و دگر بار احساس خواهم كرد طعم واقعي پرواز را .
4- مصطفی وقتی مترجم میشود :
مامان و بابا داشتند ميرفتند شو اونا منو خونه پاپا جو گذاشتند :( من دست و پا ميزدم و خواهش ميكردم كه منو اينجا تنها نذاريد :( مامان بزرگ منو به خونه ببر :( مجبور شدم غذامو اونجا بخورم سيب زميني سرخ كرده و يه چيزي تو همون مايه ها البته من گوشتم و نتوستم به خوبي بجوام مامان بزرگ منو به خونه برگردون اون گفت باشه حالا ديگه گريه نكن برو بيرون و يكمي دوچرخه سواري كن اون كارو كردم ، پامم زخمي شد مامن بزرگ منو به خونه برگردون بعد از شام يه بستني خوردم دراز كشيدم و تلويزيون نيگاه كردم و در آغوش مادرم بيدار شدم مامان بزرگ منو به خونه ببر من ميخوام تنها باشم يه ترجمه مزخرف از خودم و از شعر
Sliver
- Nirvana
Mom and dad went to a show they dropped me off at Grandpa Joe's I kicked and screamed, said please no Grandma take me home Had to eat my dinner there Mashed potatos and stuff like that I couldn't chew my meat good Grandma take me home Said well good just stop your crying Go outside and ride your bike Thats what i did, i kicked my toe Grandma take me home after dinner, I had ice cream Fell asleep, and watched TV I woke up in my mother's arms Grandma
take me home I wanna be alone
5- مصطفی کتاب داستان میخواند . زیباترین قلب ، از کتاب جیبی 17 داستان کوتاه .
روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا ميکرد که زيباترين قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادي جمع شدند . قلب او کاملا سالم بود و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود . پس همه تصديق کردند که قلب او براستي زيباترين قلبي است که تا کنون ديده اند . مرد جوان ، در کمال افتخار ، با صدايي بلند به تعريف از قلب خود پرداخت . ناگهان پيرمردي جلوي جمعيت آمد و گفت : « اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست.» مرد جوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه کردند . قلب او با قدرت تمام ميتپيد ، اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده بودند و تکه هايي جايگزين آن شده بود ؛ اما آنها به درستي جاهاي خالي را پر نکرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه در قلب او ديده ميشد . در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت که هيچ تکه اي آنها را پر نکرده بود . مردم با نگاهي خيره به او مينگريستند و با خود فکر ميکردند که اين پيرمرد چطور ادعا ميکند که قلب زيباتري دارد. مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره کرد و خنديد و گفت :‌« تو حتماً شوخي ميکني ... قلبت را با قلب من مقايسه کن . قلب تو ،‌تنها مشتي زخم و خراش و بريدگي است » پيرمرد گفت :‌« درست است ،‌قلب تو سالم به نظر ميرسد ، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نميکنم . ميداني ، هر زخمي نشانگر انساني است که من عشقم را به او داده ام ؛ من بخشي از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشيدم . گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است که به جاي آن تکه بخشيده شده قرار داده ام . اما چون اين دو عين هم نبودند ،‌گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم که برايم عزيزند ،‌چرا که يادآور عشق ميان دو انسان هستند . بعضي وقتها بخشي از قلبم را به کساني بخشيده ام ، اما آنها چيزي از قلب خود به من ندادند . اينها همين شيارهاي عميق هستند . گرچه دردآورند لمل يادآور عشقي هستند که داشته ام . اميدوارم که آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه اي که من در انتظارش بود پر کنند . پس حالا ميبيني که زيبايي واقعي چيست ؟ » مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد . در حالي که اشک از گونه هايش سرازير ميشد به سمت پيرمرد رفت . از قلب جوان و سالم خود قطعه اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم کرد . پيرمرد آن را گرفت و در قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را در جاي زخم قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه کرد ؛ ديگر سالم نبود . اما از هميشه زيباتر بود . زيرا که عشق ، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ کرده بود .

۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

دانشجو نامه

1- دانشجو ها در ملل مختلف . ( نقل قول از اینور اونور )
ژاپن : بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد
مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی( ACTION ) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!
عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!
اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! (مرگ بر ا س ر ا ئـ ى ل )
گینه بی صاحاب!!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!
کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!
پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!
اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت « خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده؛ که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! او چت می کند! خیابان متر می کند ودر یک کلام عشق و حال می کند! نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است!
2- ضد حال ( نقل قول از اینور اونور )
دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کندبه اين مضمون:لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که در اينمدت ده بار به توخيانت کرده ام !!! و مي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من راببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرستباعشق : روبرتدخترجوان رنجيـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش مي خواهدکه عکسي ازنامزد،برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به اوقرض بدهند و همه آن عکس ها را که کلی بودندباعکس روبرت، نامزد بي وفايش، دريک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست ميکند، به اين مضمون:روبرت عزيز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جداکن وبقيه را به من برگردان.....

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

مادرته !

خوب ، این مطلب و از اینجا برداشتم ، از یک قسمتش توی اینجا فاکتور گرفتم که اگر رفتید اونجا میتونید بخونید .. با عرض پوزش از کلیه کشورهای شرکت کننده ، این مطلب فقط جنبه طنز میباشد و هیچگونه واقعیتی در آن بکار نرفته است من فقط ناقل اون میباشم ...
امریکا
شما به رئیس‌جمهور امریکا می‌گویید: «مادرت رو...»! ولی اتفاق خاصی نمی‌افتد، فقط شما معروف می‌شوید و دربارهء مادر رئیس جمهور کتاب می‌نویسید و میلیون‌ها دلار درآمد کسب می‌کنید! اما بعد از آن، رئیس‌جمهور از شما به دادگاه شکایت می‌کند و شما مجبور می‌شوید که بابت غرامت، همهء‌ پولتان را به رئیس‌جمهور بدهید
انگلستان
شما به نخست‌وزیر انگلستان می‌گویید: «مادرت رو...»! نخست‌وزیر هم به شما می‌گوید: مادر خودت رو
فرانسه
شما به رئیس‌جمهور فرانسه می‌گویید: «مادرت رو...»! و بلافاصله میلیون‌ها نفر از مردم به خیابان‌ها می‌ریزند و در حمایت از شما، به رئیس‌جمهور می‌گویند: «مادرت رو...»! رئیس‌جمهور هم دربارهء جریحه ‌دار شدن احساساتش شعری می‌سراید و آنرا در روزنامه‌ها و مجلات و رادیو و تلویزیون منتشر می‌کند
ژاپن
شما به نخست‌وزیر ژاپن می‌گویید: «مادرت رو...»! نخست‌وزیر تعظیم می‌کند و به شما می‌گوید: ببخشید، ولی فکر نکنم مادرم از شما خوشش بیاد
آلمان
شما به صدراعظم آلمان می‌گویید: «مادرت رو...»! پلیس به سراغ شما می‌آید و به شما می‌گوید: لطفاً با مادر صدراعظم کاری نداشته باشید
سوئد
شما به نخست‌وزیر سوئد می‌گویید: «مادرت رو...»! از مردم ر‌أی‌گیری می‌شود که آیا شما مادر نخست‌وزیر را... یا نه؟! اگر رأی مثبت داده شود، شما مادر نخست‌وزیر را...! ولی اگر رأی منفی داده شود، نخست‌وزیر دست شما را در مقابل دوربین‌های تلویزیونی می‌فشارد و برای شما آرزوی موفقیت می‌کند
ترکیه
شما به رئیس‌جمهور ترکیه می‌گویید: «مادرت رو...»! و رئیس‌جمهور هم اسلحه‌اش را در می‌آورد و به شما شلیک می‌کند. اگر شما کُرد باشید، رئیس‌جمهور مورد تشویق قرار می‌گیرد! وگرنه او را به دادگاه احضار می‌کنند و او در بین راه فرار می‌کند و به یونان پناهنده می‌شود
سوئیس
شما به نخست‌وزیر سوئیس می‌گویید: «مادرت رو...»! منشی دفتر نخست‌وزیر با شما تماس می‌گیرد و شماره تلفن مادر نخست وزیر را به شما می‌دهد تا شخصاً با خودش هماهنگ کنید
هند
شما به نخست‌وزیر هند می‌گویید: «مادرت رو...»! نخست‌وزیر شما را به خانه‌اش دعوت می‌کند و خاکستر مادرش را که سالها پیش مُرده به شما نشان می‌دهد و برای شما آواز می‌خواند و گریه می‌کند. شما هم متأثر می‌شوید و به خانه برمی‌گردید و می‌بینید که خانواده‌تان ناپدید شده‌اند و سالهای سال به دنبال خانوادهء‌ خود از این شهر به آن شهر آواره می‌شوید و سرانجام در فقر و غربت، از غم و گرسنگی می‌میرید و از داستان زندگی شما بیش از هزار و هفتصد فیلم سینمایی ساخته می‌شود
کانادا
شما به نخست‌وزیر کانادا می‌گویید: «مادرت رو...»! مادر نخست‌وزیر خبردار می‌شود و مقاله‌ای فمینیستی در روزنامه چاپ می‌کند و تبعیض جنسی را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد و از شما می‌خواهد که پدر نخست وزیر را...ا
کلمبیا
شما به رئیس‌جمهور کلمبیا می‌گویید: «مادرت رو...»! بعد وصیتنامه‌تان را می‌نویسید و در اولین فرصت خود را دار می‌زنید! چند روز بعد جسد شما را در حالی که طناب دار دور گردنتان است و با گلوله سوراخ ‌سوراخ شده‌ و با اسید سوزانده شده‌اید، پیدا می‌کنند! پزشک قانونی جسد شما را لاشهء سگ تشخیص داده و در حومهء شهر دفن می‌کند
چین
شما به رئیس‌جمهور چین می‌گویید: «مادرت رو...»! رئیس‌جمهور هم به صورت لفظی، هم شما و هم خانواده‌ تان را...! سپس شما به همراه خانواده ‌تان به کرهء ‌ماه تبعید می‌شوید
ایتالیا
شما به نخست‌وزیر ایتالیا می‌گویید: «مادرت رو...»! روزنامه‌ها خبر رسوایی مادر نخست‌وزیر را چاپ می‌کنند و مافیا به خاطر شهوت زیادتان، به شما پیشنهاد همکاری در زمینهء تهیهء‌ فیلم‌های پ.ورن.و می‌کند! نخست‌وزیر هم برای تلافی، یک بازی دوستانهء فوتبال بین تیم محبوب خودش و تیم محبوب شما ترتیب می‌دهد و داور بازی را می‌خرد و تیم محبوب شما را با نتیجهء مفتضحانه ‌ای شکست می‌دهد
روسیه
شما به رئیس‌جمهور روسیه می‌گویید: «مادرت رو...»! فردای آن روز شما دچار یک سانحه شده و در تصادف با اتومبیل کشته می‌شوید! به خانوادهء شما اطلاع داده می‌شود که شما در حال مستی رانندگی کرده‌اید و شدت تصادف چنان زیاد بوده که بدن شما تکه ‌تکه شده است
عربستان
شما به رئیس‌جمهور عربستان می‌گویید: «مادرت رو....»! همه به شما می‌خندند، چون عربستان رئیس‌جمهور ندارد! شما متوجه اشتباه خود می‌شوید و این دفعه به پادشاه عربستان می‌گویید: «مادرت رو...»! همه از خنده دست می‌کشند و پادشاه هم زبان شما را قطع می‌کند

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

امنیه

شهر بیش از حد در امن و امان است ، در حدی که ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب هیچ هنری برای خرج کردن ندارم !!!!
 
Free Blog Counter.