۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

برجیه

1- بدون شرح !

2- حدود چند ماه قبل CIA شروع به گزينش فرد مناسبي براي انجام كارهاي تروريستي كرد. اين كار بسيار محرمانه و در عين حال مشكل بود؛ به طوريكه تستهاي بيشماري از افراد گرفته شد و سوابق تمامافراد حتي قبل از آنكه تصميم به شركت كردن در دوره ها بگيرند، چك شد.پس از برسي موقعيت خانوادگي وآموزش ها و تستهاي لازم، دو مرد ويك زن ازميان تمام شركت كنندگان مناسب اين كار تشخيص داده شدند. در روز تست نهايي تنها يك نفر از ميان آنها براي اين پست انتخاب مي گرديد. در روز مقرر، مامور CIA يكي از شركت كنندگان را به دري بزرگ نزديك كرد و در حاليكه اسلحه اي را به او مي داد گفت : "- ما بايد بدانيم كه تو همهدستورات ما را تحت هرگونه شرايطي اطاعت مي كني، وارد اين اتاق شو و همسرت را كه بر روي صندلي نشسته است بكش!"مرد نگاهي وحشت زده به او كرد و گفت : " – حتما شوخي مي كنيد، من هرگز نمي توانم به همسرم شليك كنم."مامور CIA نگاهي كرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبي براي اين كار نيستيد."بنا براين آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حاليكه اسحه اي را به او مي دادند گفتند: "- ما بايد بدانيم كه تو همه دستورات ما را تحت هر شرايطي اطاعت مي كني. همسرت درون اتاق نشسته است اين اسلحه را بگير و او بكش " مرد دوم كمي بهت زده به آنها نگاه كرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. براي مدتي همه جا سكوت برقرار شد و پس از 5 دقيقه او با چشماني اشك آلود از اتاق خارج شد و گفت: " – من سعي كردم به او شليك كنم، اما نتوانستم ماشه را بكشم و به همسرم شليك كنم. حدس مي زنم كه من فرد مناسبي براي اين كار نباشم،"كارمند CIA پاسخ داد: "- نه! همسرت را بردار و به خانه برو." حالا خانم شركت كننده باقي مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند: " – ما بايد مطمئن باشيم كه تو تمام دستورات ما را تحت هر شرايطي اطاعت مي كني.اين تست نهايي است. داخل اتاق همسرت بر روي صندلي نشسته است . اين اسلحه را بگير و او را بكش." او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد.حتي قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صداي شليك 12 گلوله را يكي پس از ديگريشنيدند. بعد از آن سر و صداي وحشتناكي در اتاق راه افتاد، آنها صداي جيغ، كوبيده شدن به در و ديوار و ... را شنيدند. اين سرو صداها براي چند دقيقه اي ادامه داشت. سپس همه جا ساكت شد و در اتاق خيلي آهسته باز شد و خانم مورد نظر را كه كنار در ايستاده بود ديدند. او در حاليكه عرق را از پشاني اش پاك مي كرد گفت: "- شما بايد مي گفتيد كه گلوله ها مشقی است است. من مجبور شدم مرتيكه را آنقدر با صندلي بزنم تا بميرد .

3- هوای کاملاً پاییزی ، انسان رو بسوی سرماخوردگی سوق میده ! خطرناکه ، مواظب باشیم :)

4- از اینکه چند بار از کنار کسی رد میشی که دلت میخواد بزنی لهش بکنی ، ولی نمیتونی و مجبوری اصلاً بروی خودت نیاری که میبینیش ، واقعاً بدم میاد

5- از سیاست چه خبر ؟ :) از هاله چه خبر ؟ از کاغذ پاره ها چه خبر ؟ :( حوصلم سر رفت ، سوژه سیاسی نداریم امروز .

6- داداشی ، داداشی ، الهی فدات بشم ، داداش محمد باقرت دورت بگرده ، چی میکشیدی تو ؟ آخرین بار دستت ماری جوانا دیدما !

7- منطقه شمالی تهران ، هر روز خز تر از دیروز :) خیابون کوهستان و خلوتیش ، یادش بخیر ..

هیچ نظری موجود نیست:

 
Free Blog Counter.